English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (1975 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
intimidate U با تهدید وادار کردن
intimidates U با تهدید وادار کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
overhang U تهدید کردن
overhangs U تهدید کردن
bullyrag U تهدید کردن
threat U تهدید کردن
threats U تهدید کردن
launch a threat U تهدید کردن
menace U تهدید کردن
menaced U تهدید کردن
menaces U تهدید کردن
to show one's teeth U تهدید کردن
threatens U تهدید کردن
denouncing U تهدید کردن
denounced U تهدید کردن
denounce U تهدید کردن
threaten U تهدید کردن
threatened U تهدید کردن
denounces U تهدید کردن
enforcing U وادار کردن
enforces U وادار کردن
enforced U وادار کردن
impelled U وادار کردن
endue U وادار کردن
impels U وادار کردن
impelling U وادار کردن
impel U وادار کردن
enforce U وادار کردن
compelling U وادار کردن
inducing U وادار کردن
persuading U وادار کردن
induce U وادار کردن
force U وادار کردن
forcing U وادار کردن
persuades U وادار کردن
compelled U وادار کردن
induces U وادار کردن
forces U وادار کردن
induced U وادار کردن
persuade U وادار کردن
compel U وادار کردن
compels U وادار کردن
threat U دشمن تهدید کردن
threats U دشمن تهدید کردن
threaten U تهدید کردن ترساندن
threatened U تهدید کردن ترساندن
hectors U تهدید یا ازار کردن
threaten with death U تهدید به قتل کردن
hector U تهدید یا ازار کردن
hectored U تهدید یا ازار کردن
threatens U تهدید کردن ترساندن
hectoring U تهدید یا ازار کردن
hustles U بزور وادار کردن
pacify U به صلح وادار کردن
enforces U وادار کردن مجبورکردن
to make repeat U وادار به تکرار کردن
pacifying U به صلح وادار کردن
hustle U بزور وادار کردن
enforced U وادار کردن مجبورکردن
enforce U وادار کردن مجبورکردن
hustled U بزور وادار کردن
enforcing U وادار کردن مجبورکردن
pacifies U به صلح وادار کردن
coerce U بزور وادار کردن
coerced U بزور وادار کردن
coerces U بزور وادار کردن
coercing U بزور وادار کردن
pacification U به صلح وادار کردن
penance U وادار به توبه کردن
bring on U وادار به عمل کردن
to persuade in to an act U وادار بکاری کردن
pacified U به صلح وادار کردن
entrap into U با اغفال وادار کردن به .....
hustling U بزور وادار کردن
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
assaulted U تهدید به ضرب کردن کسی
assault U تهدید به ضرب کردن کسی
assaults U تهدید به ضرب کردن کسی
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constrain U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains U بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
oblige U وادار کردن مرهون ساختن
have U مجبور بودن وادار کردن
to lead on U وادار به اقدامات بیشتری کردن
obliges U وادار کردن مرهون ساختن
obliged U وادار کردن مرهون ساختن
having U مجبور بودن وادار کردن
to persuade somebody of something U کسی را وادار به چیزی کردن
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
to put any one through a book U کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
change of engagement U وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
imprest U وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
incite U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited U باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites U باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement U مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
inciting U باصرار وادار کردن تحریک کردن
change of leg U وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collect U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn U به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collecting U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collects U وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
extend U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending U وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
moves U وادار کردن تحریک کردن
move U وادار کردن تحریک کردن
moved U وادار کردن تحریک کردن
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
threat U تهدید
blackmail U تهدید
intimidation U تهدید
blackmailed U تهدید
fulmination U تهدید
minacity U تهدید
menaces U تهدید
menaced U تهدید
blackmailing U تهدید
blackmails U تهدید
threats U تهدید
menace U تهدید
mullion=middle post U وادار
muntin U وادار
trumeau U وادار
menacingly U از روی تهدید
threateningly U تهدید امیز
menacing <adj.> U تهدید آمیز
minacious U تهدید کننده
imminent U تهدید کننده
coercion U تهدید واجبار
threat appeal U توسل به تهدید
threatener U تهدید کننده
minatory U تهدید امیز
menacingly U تهدید کنان
he threatened or resingn U تهدید کرد
hoid up U راهزنی با تهدید
death thread U تهدید به مرگ
minatory U تهدید کننده
minaciously U تهدید کنان
threatening U تهدید امیز
racketeering U اخاذی به تهدید
minatorily U از روی تهدید
intimidatory U تهدید امیز
prompter U وادار کننده
persuasible U وادار کردنی
suasive U وادار کننده
impeller U وادار کننده
impellor U وادار کننده
prompters U وادار کننده
he was made to go U وادار به رفتن شد
persuasive U وادار کننده
inducible U وادار کردنی
transom U وادار افقی
persuadable U وادار کردنی
blackest U تهدید امیز عبوسانه
blacked U تهدید امیز عبوسانه
blacks U تهدید امیز عبوسانه
blacker U تهدید امیز عبوسانه
impendent U تهدید کننده اویزان
terrorization U تهدید وارعاب ارعابگری
imminence U خطر تهدید کننده
black U تهدید امیز عبوسانه
threat force U نیروی تهدید کننده
imminently U بطور تهدید کننده
neutralized U وادار به بیطرفی شده
i made him go U او را وادار کردم برود
impellent U محرک وادار کننده
middle lintel in window U وادار میانی پنجره
incitation U وادار سازی اغوا
robberies U دزدی مقرون به ازار یا تهدید
extort U بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
menaced U چیزی که تهدید کننده است
extorted U بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
extorting U بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
extorts U بزور تهدید یاشکنجه گرفتن
menace U چیزی که تهدید کننده است
threat study U بررسی توسعه تهدید دشمن
menaces U چیزی که تهدید کننده است
robbery U دزدی مقرون به ازار یا تهدید
To put in an appearance . U نشانت میدهم ( درمقام تهدید)
deterrence U منع از راه ارعاب و تهدید
I'll show you ! just you wait ! U حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
he acted from impluse U اورابکردن ان کار وادار کرد
make U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
makes U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
coast is clear <idiom> U هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
Is that your final word ? U همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
He threatened to thrash the life out of me. U مرا به یک کتک حسابی تهدید کرد
The party was latched on to him. He was saddled with the party. U میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
to compel the attendance of a witness U وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you ! U خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com